شب غمهای دلم جمله ، شب یلدا بود
این غم کهنه ، زخون دل من پیدا بود
شب یلدای دگر شد که روم باز به جمع
این دل غمزده در جمع ِ همه ، تنها بود
همه در هلهله و شور و غزلخوانی و جشن
کس ندانست که در کنج دلم غوغا بود
چه بُدم حاصل عمر زینهمه یلدا که بشد
به جز از خون جگر ، اشک که نازیبا بود
این فلک باز به یلدای دگر باز رسد
هر نیکو نگرد زین گذر عبرتها بود
شاید این فرصت یلدای نهایی باشد
پس چرا قهر میان دلمان برجا بود
آرزو بود مرا شاد بُدم در یلدا
نشد این،دست نیاز دل من کوتاه بود
جمله یلدا بگذشت،دی شد و ایام دگر
نو بهار آمد و از چلّه حکایتها بود
عناوین یادداشتهای وبلاگ
بایگانی
دوستان